نیمکت کنار فواره ی نور
یه بهونه واسه از تو گفتنه
جای خالیه تو گریه آوره
مرگ لحظه های شیرینه منه
یادته به روی اون نیمکت نور
از تو واژه ها غمو خط میزدیم
دست من به دور گردن تو بود
وقتی که تکیه به نیمکت میزدیم
دورمون پرنده ها بودن و عشق
با نگاه منو تو یکی شد
من میخواستم با تو پرواز کنمو
برسم به عاشقی اما نشد
یه سبد خاطره داره یاد تو
وقتی که تنها رو نیمکت میشینم
شکر خدا که هنوزم میتونم
توی رویا روی ماهتو ببینم
از خدا میخوام که عطر دلخوشی
هرجا باشی به مشامت برسه
ممنونم از شب رویا که بازم
وقت دلتنگی به دادم میرسه

تو رفتی!!!
هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟
هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟
کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول
آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم...
تو رفتی!!!
کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی را که این دل ساده نسبت به تو کسب کرده بود با خود میبردی...
کاش میدانستم صدای چه چه گنجشک ها روزی به پایان میرسد و من تنها می مانم...
تو رفتی!!!
چگونه دلت آمد از دل ساده و قلب مهربانم بگذری قلبی که به عشق تو می تپید و تو آن را تنها
گذاشتی...
بعد از تو نه بهار رنگ سبزی برایم دارد نه تابستان برایم معنایی...
تو رفتی!!!
آری تو رفتی و مرا در یخبندان بی کسی ها تنها گذاشتی امیدوارم تنها بمانی نا بدانی با قلب عاشقم چه
کردی
کاش تنها بمانی.....!
رزوی من قلب ،نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا . من و تو می توانیم
دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد . تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم
شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت . من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در
حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خواب فرداها را ببینم . به
اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت و سحر گاهان همراه با
طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم
به یاد تو که نیستی و من رو توی غم هام تنها گذاشتی
دوستت دارم تا بی نهایت ها....................................................
بگذار اعترباف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره
شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نچشمهایم نازت گاهت کنم ، با کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه
میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ،
عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت
شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت
کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ،
چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد
دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و
به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم
، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی
برگرد که اصلا حالم خوب نیست....
اما هر جا که هستی کاش تنها به یادم باشی ...
همین ........................................................
..
نظرات شما عزیزان:
ali 
ساعت18:08---23 فروردين 1391
web khubi dari omid varam movafagh bashi